المیراالمیرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

شیرینی زندگی

عکس

عشقم جز شیطونی مطلبی نبود گفتم از شیطونیات عکس بزارم ارومو قرار نداری عشقم قشنگی بچههام شیطونیشونه دوست دارم با تمام وجودم ببببببببببببببببببببببببببببببببببوووووووووووسسسسسسسسسسسسسس اب دار         تو کمد دیواری بابایی برد شمارو   دلم واسه سگه سوخت   ببیند کجاها میرم   ...
31 مرداد 1392

دکتر خانم خانوما

دخمر نازم  بردمت دکتر چکاپ هر ماه ولی با ١ هفته تخیر خوب بود ولی مثل همیشه با ٣٠٠ گرم کم از نظر دکتر نه بهداشت ولی چون ماه پیش قد و ننوشته بود از برگه بهداشت دیدیم که قد شما خانم گل از ٦٥ ٧٠ شده و جای نگرانی برای این که غدا بیشتر بدیم نبود ولی ١ تغیراتی برای غذا  باید داد  زردی تخم مرغ بیسکویت مادر و خرما وسوپ شیر به غدا  اضافه میشه وزن ١٠٠/٨ از خراب کاریات که نگو زدی بشقاب فرنیو رو خودتو من با پا ریختی داشتم ظرف میشوستم دیدم میز عسلی با پا انداختی و ............................. ١ ماهم هست  مادر جون اینا از بالا اومدن پایین دارن نقاشی میکنن و خونمون شلوغ وهمه خونی ما هستن  نقاشیم طولانی شده و عصاب همه خورده ما...
26 مرداد 1392

ما اومدیم

      سلام سلام ما اومدیم سلام دوستای عزیزم ما اومدی از دوستای عزیزم که به ما سر میزدن خیلی خیلی ممنونم که مارو فراموش نکردن میبوسمتون  اینترنت قطع بود ما هم نبودیم شمال خونی مادر جون بودیم ٢ هفته .تو این مدت خیلی خبرا شد خیلی خوش گذشت فقط نبودن اینترنت بد بود دخمریمم هر روز شیرین میشه بازی میکنه دست میزنه بای بای  میکنه جیغ میزنه زیاد غرغرم میکنه غذام میخوره ولی تپل نمیشه نمیدونم چرا  وابستگیت به من خیلی زیادشده تا پا میشم گریه میکنی میگی بشین با خاله مهسا یا میشه گریه میکنی عکساشو میبینه ذوق میکنه کامل میشینه خودتو تو ٤ دستو پا میکشی بالا شیطونیم که نگو فراوان تو مطلب اخری گفتم مهمون ...
22 مرداد 1392
1